۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

چگونه یک رابطه دوستانه و رمانتیک عالی را تنها با یک حرکت به یک جنگ تمام عیار تبدیل کنیم؟!

بارها از نزدیک دیدم که ازدواج چه بلایی بر سر روابط بسیار سالم و رمانتیک آورده. سالها تلاش برای بدست آوردن و حفظ کردن یکدیگر و عمق دادن بیشتر بع رابطه، تنها و تنها با یک تصمیم اشتباه و احمقانه تبدیل شده به یک جنگ تمام عیار سفت و سخت برای گرفتن امتیاز و عقب ننشستن از مواضع قبلی. شده یار و یار کشی برای ادامه دادن جنگ اون هم به بدترین و کثیف ترین شکل جنگ، جنگی که تو اون یه لبخند کشیده و طولانی تو صورت طرف مقابل تحویلش میدی ولی مشتت رو گره کردی که تا نیش طرف مقابل باز شد، با تمام قدرت اون لبخند رو به سنگین ترین ضربه هوک ممکن تبدیل کنی.
سالهای سال، روابط مختلف، آدمهای مختلف، با شروع و پایانهای متفاوت رو شخصاً تجربه کردم. از روابط چند روزه تا چند ساله. روابط تمیز و سرشار از وفاداری تا آخر شارلاتان بازی. اما هیچوقت، هرگز چیزی مثل ازدواج نتونست به هیچ رابطه ای گند بزنه.
این موضوع تنها برای من سؤال برانگیز و عجیب نبود. خیلی از دوستان صمیمی من، بدون تفکیک جنسیتی، بدون در نظر گرفتن مواردی مثل طبقه اجتماعی، اقتصادی، تحصیلی و ... تو این تجربه با من همنظر بودن. حتی کسانیکه به شدت به تصمیمشون میبالیدن هم بالاخره (و تا همین حالا همشون) از این موضوع به عنوان اشتباه بزرگ زندگیشون یاد میکنن.
البته این رو هم نادیده نگیریم که کلی زوج خوشبخت الان دور و برمون رو گرفتن که البته عمر ازدواجشون بیشتر از 10 سال هست حداقل و معمولاً هم حداقل یه نفر سومی رو به زندگیشون اضافه کردن.
برای من چندتا از عوارض جانبی این تصمیم که اونرو تبدیل میکنه به اشتباه بزرگ تا حدی روشن شده. اولیش حس مالکیت هستش که برای هر دوطرف ایجاد میشه و در ادامه اون سهم و سهم خواهی از زندگی که قدم به قدم داره به جهنم تبدیل میشه. دومیش قطعاً جایگاه خانواده هاست که بدتر از کاری که اون جایگاه میکنه، عدم شناختن و شناسوندن این جایگاهها به طرف مقابل هستش. وقتی خانواده ای داری که رفت و آمدش زیاده، وقتی هنوز تحمل دوری از پدرت یا مادرت و ... رو نداری و داری این اشتباه رو هم میکنی، چاله رو تبدیل میکنی به چاه اگر به طرف مقابل صراحتاً نگی که چه وضعیتی داری و بخوای ادای افراد بالغ و کاملاً مستقل رو دربیاری یا امید داشته باشی که با گذر زمان شرایط تغییر میکنه. 
عدم انعطاف پذیری، نداشتن یه فکر بالغ یا در حال بلوغ و هزارتا چیز دیگه که فکر کنم یه خورده کلیشه ای هستش و کم و بیش همه ازش با خبرن.
حالا فکر کنم که موضع خود من هم در مورد ازدواج مشخص شده. برای اولین بار جرأتش رو پیدا کردم که صراحتاً بگم اشتباه بوده،  اما از اون اشتباهاتی که علیرغم عجیب و غریب بودنش، من مرتکب شدم، اگر زمان به عقب برگرده احتمالاً بازهم مرتکب میشم، بقیه هم همینطور. حتی شما دوست عزیز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر