۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

رابطه و امنيت - 1

هميشه رابطه را به يك شمشير دولبه تشبيه كردم. تيغي كه در دست من و طرف مقابل من قرار مي‌گيرد. فراگرفتم كه هرچه ترسوتر باشي،‌ از هر نظر، چه تنها ماندن و چه تعهد فراتر از توان، يا تيغ را به سمت خود مي‌كشي براي بيشتر داشتنش و يا هل مي‌دهي به سمت طرف مقابل براي دوري كردن از آن.

هروقت كه دچار توهم، ترس و يا گيجي و نشئگي از رابطه مي‌شدم، به ياد مي‌آوردم كه آيا اين تيغ را مي‌كشم يا پس مي‌زنم. حالا مي‌بينم كه اصلاً مهم نيست كه آنرا بكشي يا پس بزني يا بهتر بگويم چه آنرا بكشي و چه پس بزني و در واقع هرچه ترسوتر باشي، پتانسيلت براي زخم زدن به خودت يا طرف مقابلت افزايش مي‌يابد.

هميشه ترس و وحشت من از صحنه‌اي است كه شايد بارها و باهرها شنيده باشيم و يا ديده باشيم (مثلاً در فيلم‌ها)‌ و هميشه اين ترس، بدترين و زشت‌ترين دكوپاژ و صحنه را در اين لحظات برايم تجسم مي‌كند.

شايد بهترين راه تعامل با اين واقعيت است كه نبايد تكيه‌گاهي انساني براي آنچه كه داخل حصار تنهائيم دارم،‌ بسازم.

تكرار اين جمله را شايد زياد شنيده باشي (يا بدتر از آن گفته باشي) : "هميشه باهام ميموني؟!" اين يعني اينكه من براي زندگيم به تو تكيه كردم و تو بهترين شرايط و زماني‌كه آدم ناجور به پست كسي كه اين حرف رو مي‌زنه نخورده باشه، باعث مي‌شه كه طرف مقابل يك قدم عقب مي‌شينه. جواب صادقانه به اين حرف جواب ساده‌اي نيست. قول مي‌دي كه براي يك عمر كنار كسي بموني و اون روي قول تو حساب مي‌كنه. فكر مي‌كني قول آسون و ساده‌ايه؟!

پ.ن:‌مونده بودم كي اينو پابليش كنم. وقتي پابليش كردم ديدم باز هم كلي حرف دارم از اين بابت. شايد درد دل هاي خودمه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر